چرا این قدر خوبید؟؟

ساخت وبلاگ
نوشتم و نوشتم ... نمی دونم تا کجاهای وبلاگم ... تا کجای مطالبم... تا کجای خاطره ها رو که نوشتم خوندید؟! اما ممنونم که می خوانید... ممنونم از تک تک افرادی که از کنار من عابر بی تفاوت نگذشتند... گاهی سختیهاااا چنان از پا می اندازه ما رو که از آنچه داشتی فقط یک سایه ی نمور لب بام انتهای تابستان افتاده روی یک حیاط متروک می مونه... ممنونم که از کنار آدم دردمندی چون من بی حس نگذشتید... ممنونم... چه حسی داشتم الان... اشکهام جاری نشد گلوله گلوله از چشمهام ریخت روی صفحه ی گوشیم ... احساس کردم صدای نفسهای خسته ام رو دیگرانی شنیدند که خودم را ندیدند محو تظاهر آن یکی من نشدند... اینجا چه خوبه... چه خوبه که کسی فکر نمی کنه بدبختی مرضی واگیر دار و گسترش یابنده است ... چه خوبه کسی از بدبختی هراس نداره ... ممنونم که بهم انگیزه دادید... اشکهای شوق و اندوه در هم ... شور و شیرین... ملسی از درد و رهایی... امروز روز خاصی شد برام... خیلی خوشحالم که خواننده دارم... هستند ... هستید ... می آیید و می خوانید... درک میشم... بدون ترسیدن از قضاوت ... بدون داشتن چهره... می تونم یک قلب باشم... می دونم توی نوشته های اخیرم شدیدا غمگین بودم نوشته های قدیمی ترم توضیح های کاملی داره از حوادثی که من رو به این جا رسونده... نجات آدمی از رنج جذام وار خیلی سخته مثل بوم نقاشیهام نیست که با اندکی رنگ بشود خرابیها رو پنهان کرد... زشتی ها رو زیبا کرد... سخته خیلی سخت که از صداها... و بوها و هزاران چهره ... بگذری و روی پاهات بایستی وقتی نای نفس کشیدن نداری... سخته اما... نشسته ام روی تمام آنچه که من شده؛ بلند می شوم و... بعد از سی و اندی سال درد و جگر لای دندان و استخوان لای چرک مرده گی وجودم ... بلند میشوم.... برای حداقلی از من که حقش زندگیست...

ممنونم که هستید ... دلم گرم شد... خیلی❤❤❤❤

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 15:56  توسط زن قصه  | 
دم صبحی......
ما را در سایت دم صبحی... دنبال می کنید

برچسب : خوبید؟؟, نویسنده : maneaber بازدید : 14 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 2:05