من عابر

ساخت وبلاگ

داشتم به زندگی سراسر ریدمان خودم فکر می کردم! به اینکه چرا به اینجا رسیدم... در سی و اندی سالگی چاق و زشت و بی پول و ناموفق و ترسو و در به در که دیگر به تخم هیچکس نیست! بی خانواده... تک و تنها مانده و .... فکر می کنید بی ادب شدم؟ اگر از قدیمی ترین نوشته هام شروع کنید تا به الان می بینید بی ادب نبوده و نیستم و نخواهم بود تنهاااا دیگر تعارفی با شرایط خودم ندارم... اینکه قهقرا رو با چه حالتی طی می کنی آنقدر مهم میشه و پیچیده که گاها می بینی خود زندگی سیال اطرافت بار معناییش به این حد نبوده خیلی خیلی خسته ام افسرده گیم از کنترلم خارج شده یادتون هست شروع کرده بودم به رژیم و ورزش الان حتی از آن روزها بدتر هم شدم چرا؟؟ چون زندگی شخصی ندارم عملا یک درمانده ایی هستم وسط زندگی دیگران ... این میشه یک قربانی که مدام مورد تجاوز روحی و عاطفیه... خیلی سرشکسته شدم بابت چاقیم نه؟؟؟ نه !  احمق که نیستم ... مهم نتوانستن منه که نتوانستم و نشد که نشد که نشد.... به گا رفته ایی هستم کاملا شکست خورده... که داره آخرین نفسهای غرورش رو با سری بالا می کشه.... دلم گرفته؟؟؟نه!! اصلا غمگین نیستم شاید دلخور و دلزده و بی حال باشم اما حتی یک قطره اشک هم برای نمونه از چشمهام سرازیر نمیشه...به هر روی حال ندارم کلا حال هیچ چیزی در جهان هستی... این روحیه ی مبارک و میمون رو کاش میشد لوله کرد و در مبال انداخت... اما نمیشود انگاررر این لباس هرجائی افسرده گی همیشه بر تن روحم پوشیده مانده ... خیلی خیلی خسته ام... 

 

 

ادامه اش... شخمی تر از همیشه.... هستم و خواهم نوشت دوست داشتی بخون دوست داشتی نه!!

دم صبحی......
ما را در سایت دم صبحی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneaber بازدید : 18 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:26