نوشتم و نوشتم ... نمی دونم تا کجاهای وبلاگم ... تا کجای مطالبم... تا کجای خاطره ها رو که نوشتم خوندید؟! اما ممنونم که می خوانید... ممنونم از تک تک افرادی که از کنار من عابر بی تفاوت نگذشتند... گاهی سختیهاااا چنان از پا می اندازه ما رو که از آنچه داشتی فقط یک سایه ی نمور لب بام انتهای تابستان افتاده روی یک حیاط متروک می مونه... ممنونم که از کنار آدم دردمندی چون من بی حس نگذشتید... ممنونم... چه حسی ,خوبید؟؟ ...ادامه مطلب