غم دل

ساخت وبلاگ

آدم بدبخت کسی است که فرزندش هم او را قبول ندارد... تنها فرزندی که دارم حرفهایی می زند که حقیقت دارند... اما حقیقت تلخیست که حقیقت تلخ است و تنها داشته ات آن را به صورتت می کوبد؛ امروز گفت: آدم معروفی هستی تاااا نفسم بند آمد و بغض گلویم رو فشرد ... اشک روی گونه هام دوید... آمد و عذرخواهی کرد؛ بیچاره فرزندم راست می گفت من آدم معروفه ی بد نامی هستم... به خاطر کودکی تلخم،مادر بی سوادم... قربانی شدنم و سالها کلفتی کردنم برای مادری سرطانی ... برای درس نخواندم... برای ازدواجم با مردی سی و خورده ایی سال بزرگتر از خودم ... به خاطر تربیت نشدنم... به خاطر فرار از بی مهری خانواده ام به رکن احمقانه ایی به اسم ازدواج... به خاطر تنهاییم... به خاطر خودکشیم در سیزده ساله گی ... به خاطر زندگی نکبت بارم... به خاطر نوجوانیم در خانه ی همسر... به خاطر... به خاطر... یادتون هست گفتم خیلی اذیت شدم... گفتم خیلی اشتباه کردم به خاطر اشتباهاتم جوانی و زیبایی و سلامتیمو باختم .... و امروز هم فرزندم... تنها دلخوشی یک بدبخت ته خطی.... گفت: آدم معروفی هستی... چه راست تلخی... انگار خیلی چیزها را می داند یا به او فهمانده اند... مرسی خدای مهربان دیگران... ممنون که تنها دلخوشی هام رو نابود کردی... ممنون که تنها جایی که فکر می کردم عشقی و احترامی هست را هم چون آوار بر سرم ریختی... من که تاوان داده بودم... من که شکسته بودم.... من که جانکنده بودم... فکر کردم بخشیده شدم... اما نشانم دادی ... فهماندی... که گذشته ی من نگذشته است ... گذشته ی من چون آواری... هر روز بر سرم خراب می شود.کاش مرده بودم... کاش

+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ساعت 17:6  توسط زن قصه  | 
دم صبحی......
ما را در سایت دم صبحی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneaber بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 23:05